روژيناي ماروژيناي ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات طلایی خوشمزه ترین نی نی دنیا

هشت ماهگي ماه من

اينم از كيك هشت ماهگي و شيطنت دختر گلي كه دست زد به كيك و يه تيكه اش رو كرد تو دهنش       اينم نذر امسال مون همراه آش و شله زرد ماماني توي پارك انديشه يك شب هم كه با ماماني اينا رفتيم افطار سفره خونه صوفي ، يه شب به ياد موندني   اينجام كه داري سعي ميكني از تخت بياي پايين ، ظاهرا دوست داري بازم يه بلايي سرت بياد دخترم... آره؟؟؟؟       اينم از آب تني تابستوني توي حياط خونه اراك ؛‌خيلي حال داد قربونت برم كه تو هم مثل مامان عاشق عروسي هستي و تا صداي  آهنگ زياد مي شنوي شروع ميكني به جيغ زدن و دس دسي بعله عزيزم دست سي هم ياد گرفتي ...
10 مرداد 1394

هفت ماهگي به ياد ماندني و پر ماجرا

هفت ماهگي شما تو روزايي بود كه مامان بخاطر مريضي چند روزي بيمارستان بودم و نتونستم برات كيك بپزم . تو اين سه هفته اي كه پيش ماماني اعظم بودي كلي چيزا ياد گرفتي و خداروشكر باهاشون راحت بودي و غريبي نكردي فقط بخاطر دوري از مامان شير خشك خور شدي خانومي و البته چون شش ماهت تموم شده بود كم و بيش غذا هم ميخوردي ، اونم با اشتهاي فراوون (نوش جونت عزيزم ) اين روزا يعني توي هفت ماهگي هم چنان سينه خيز ميري ولي به صورت چرخشي و گاهي دنده عقب ،ولي نميدونم چرا هر چي كمكت ميكنيم به جلو حركت نمي كني كلا عقب عقب كار ميكني توي روروئك هم دنده عقب ميري و گاهي هم به پهلو وقتي روي سنگ ها ميرسي كه سرعتت بيشتر ميشه وقتي هم مامان از...
31 تير 1394

شش ماهگي پراز درد

سلام نيم ساله ي مامان روز و شبت بخير گل نازم همين طوري كه از موضوع مطلب مشخصه شش ماهگي پر از درد بود براي تو دختر مظلوم من اون از اولش كه با درد واكسن شروع شد و خب اين بار واسنت نسبت به چهار ماهگي و دو ماهگي ظاهرا هم دردش بيشتر بود و هم اينكه شما يكمي بيشتر بي حال بودي هفته دوم شش ماهگي ات يه روز كه با بابا مهران رفته بوديم مركز خريد بوستان يه چرخي بزنيم ، يه دختر كوچولوي هفت هشت ماهه رو ديديم بغل باباش كه گوشش سوراخ بود و يه جفت گوشواره ريزه ميزه تو گوشش بود ازشون سوال كرديم چند وقته بود كه گوشش رو سوراخ كردند گفت دو ماهه و ادرس جايي كه سوراخ كرده بود رو داد و گفت همين الان بريد اصلا درد نداره خيلي راحت و سريع سوراخ ميكنه براتون...
30 ارديبهشت 1394

شش ماهگي توت فرنگي من

سلام دردونه خانوم سلام يكي يه دونه توت فرنگي سرخ من شش ماهه شد .... بعله شش ماه گذشت و تو نفس من نيم ساله شدي     اين جمله خيلي قشنگه «هيچ‌چيز به قدر ديدن يک مادر با بچه‌اش روح‌پرور نيست و هيچ‌چيز حس حرمت و تقديس ما را هنگام تماشاي مادري‌ که بچه‌هايش وي را احاطه کرده‌اند، بيدار نمي‌کند» يوهان ولفگانگ گوته   دو سه روز بعد از اومدن از سفر شمال رفتيم و اكسن شش ماهگي زديم بازم من و ماماني و شما با كالسكه رفتيم تا هم قدمي زده باشيم و هم اينكه هوا خوب بود                 &nb...
20 ارديبهشت 1394

اولين سفر شمال

سلام دوستاي خوبم سلام روژيناي قشنگم امروز ميخام عكساي اولين سفر به شمال كشور دخترمو بزارم ده ارديبهشت امسال دختر نازي من براي اولين بار به همراه ماماني و بابايي نبي به مسافرت رفت و شهر رامسر و درياي زيباي خزر رو ديد قرار بود ماماني مليح و بابايي هم با ما بيان ولي چون تعطيلات بود و ترافيك زياد، بخاطر كمردرد ماماني نتونستند بيان ولي جاشون خيلي خالي بود اتفاقا خيلي هم تو ترافيك بوديم تقريبا هر بار حدود 8-9 ساعت اينم چند تا عكس از ناز نازي مامي آرزو    توي ماشين در حال مطالعه بودي خيلي شيك و بلند بلند مطالعه ميكني و مدام ميگي ماماماممم ما ما   اولين بستني رو افتتاح كردي توي جاده چالوس   ...
17 ارديبهشت 1394

اولين تست غذا و تولد بابا مهران جون

سلام روژينا خانوووم سلام بهترين بهونه زندگي  دختر پنج ماه و نيمه من كه همش مشغول شيطنته ماشااله به اين انرژي شما و اين همه كنجكاوي جديدا  علاقه مند شدي و تا هر چيزي ميبيني ببري سمت دهنت   اين عكساي زيبا توي پارك كوروشه كه روز مادر رفته بوديم و انداختيم واقعا صحنه هاي قشنگي بودند گلهاي زيبا و رنگارنگ بيست نه فروردين تولد بابامهرانه و امسال شما براي اولين بار تو جشن تولد باباجونت حضور داشتي و تقريبا تو همه عكسا هم بودي همسر عزيزم تولدت مبارك        اينم روژي كوچولوي ما در حال تست كيك تولد و تلاش براي دست زدن به ژله   فداي ت...
30 فروردين 1394

گل هميشه بهارم بهارت مبارك

بهار امسال براي ما يه بهار خيلي شيرينه بخاطر وجود نازنين تو خانوووم اين اولين باري هست كه داري فصل بهار رو تجربه ميكني   اولين خونه تكوني       اولين  شام شب عيد     اولين دعاي سال تحويل     اولين سفره هفت سين     اولين عيدديدني     اولين سفر با ماشين   اولين تولدي كه رفتي   اولين سيزده به در     و كيك پنج ماهگي     و خيلي اولين هاي ديگه.... اينجام بابايي نبي برات خروس كشتن   ...
15 فروردين 1394

چهار ماهگی روژینا جون مامان

يه سلام گرم توي اين روزاي اخر زمستون اول از همه ببخشيد كه اين همه تاخير داشتيم آخه نزديكه عيده هم كاراي خونه تكوني داريم و واقعا با وروجكي مثل شما فرصت كمه و هم اينكه يك هفته اي لب تابم پيشم نبود و با موبايل هم خيلي راخت نيستم كه پست بزارم ولي الان اومدم نمیدونم از چهار ماهگی شیرینت بگم یا از دردی که واسه واکسن زدن داشتی بعله عزیزم این دفعه واکسن کمی دردش بیشتر بود البته تو گل دختر من مثل همیشه مقاوم و صبور تحمل کردی ولی پنجشنبه صبح که رفتیم با مامانی کلینیک برای واکسن. با کالسکه رفتیم هوا هم خوب بود و شما نازنین دختر هم طبق معمول خواب وقتی از خانم دکتر در خصوص شروع غذای کمکی سوال کردم گفتند نه نیازی نیست و دختر شما طبق نمو...
21 اسفند 1393

اولين گردش زمستوني

بعله اولين گردش زمستوني با كالسكه جون رو روز دوشنبه 26 بهمن با ماماني انجام داديم و رفتيم تا پارك كوروش و كمي قدم زديم هوا هم كمي سرد بود ولي شما حسابي جات گرم و نرم بود بعدش هم رفتيم فروشگاه KOTON شريعتي كه حراج زمستوني گذاشته بود و يه سارافون خوشگلم براي شما خانوم خانوما خريديم وقتي سوار كالسكه شدي چنان با تعجب بهم نگاه ميكردي و يه لبخند ريزي روي لبت بود كه انگار داري ميگي مامان حال ميكني با من ها !!!! دقيقا همينطوره مامي جونم تمام مدتي هم كه كالسكه سواري كرديم شما خواب بودي و فقط وقتي توي پستي بلندي مي افتاديم چشماتو  باز ميكردي و يه نيم نگاهي و دوباره لا لا.... خيلي دوست داشتم با چشم باز عكس بندازي كه نشد ايشالا بها...
28 بهمن 1393