روژيناي ماروژيناي ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات طلایی خوشمزه ترین نی نی دنیا

شمارش معكوس براي ملاقات جوجه طلايي

سلاااااااام جوجه طلايي مامان  خوبي عزيز دلم از تكونايي كه تو دل ماماني ميخوري معلومه حالت خوبه ، فقط نميدونم چرا اصلا حال دنيا اومدن نداري امروز شنبه 10 آبان رفتيم مطب خانم دكتر اخوان و دكتر گفتند دختر خانوم شما خودش قرار نيست به ا ين زودي بياد و با توجه به خارش هاي كه مامي به خاطر كهير دوران بارداري و گرمي زدم موندن زياد هم به صلاح نيست و گفتند تا آخر هفته صبر كنيم اگر خودت قدم رو چشم ما گذاشتي كه چه بهتر ( ميدوني كه مامي دوست داشت شما با اختيار خودت تشريف فرما بشي و دنياي من و بابا جون رو زيبا تر كني ولي ظاهرا نچ ، حالشو نداري ) اما اگر نيومدي پنج شنبه صبح بستري بشم و طي يه عمل جراحي شما رو راهي دنيا كنيم . هر...
10 آبان 1393

عدس پلو نذر ماه رمضان

سلام عسل مامان سلام دختر مامان خوبي خانومم؟ امسال ماه رمضان يكمي سخت تر از سالهاي پيش گذشت چون هوا خيلي گرم بود بيچاره بابا مهران و  ماماني و بابايي و خان دايي و دايي عابد هلاك شدند ولي با همه سختي ها دست ماماني درد نكنه كه با زبون روزه برامون عدس پلوي نذري تورو پخت، اونم  چه عدس پلويي از سال ديگه خودتم پيشمون هستي و داري شيطوني ميكني عدس پلو رو پختيم و براي جلسه صندوق توي پارك كوروش بين اعضاي جلسه پخش كرديم  و به ماماني  و عمه مژگان هم داديم. انشااله خدا قبول كنه نذر گل دخترمون رو... اينم عكس عدس پلو نذر ماه رمضان 93     ...
4 مرداد 1393

آش ویارونه

سلام نفس مامي  سلام عشق مامي امروز ميخوام برات از آش ويارونه اي كه ماماني اعظم برات پخته بنويسم ، روز 6 تير 93 جاي شما خالي با كمك ماماني براي شما خونه ماماني آش ويارونه پختيم  و كلي مهمون دعوت كرديم و كلي هم رقصيديم و خوشحال بوديم كه قراره شما به زودي  توي خونمون قدم هاي مباركتو بذاري... اون روز ماماني خيلي زحمت كشيد و آش رشته - دلمه - الويه (ويارونه هميشگي مامي ) رو درست كرد يه ميز قشنگ به كمك خاله مرضیه و زندايي مامي چيديم مهموناي خوبمون هم زحمت كشيدند و تشريف آوردن و شرمنده مون كردن و برامون كادوهاي قشنگ و لباساي رنگارنگ آوردن. كه دست همگي شون درد نكنه.     &...
7 تير 1393

پارک لویزان

سلام هستی من  یه روز صبح که هوا خیلی خوب و بهاری بود با مامانی اینا تصمیم گرفتیم نهار ببریم پارک و آش بخوریم البته به مامانی و بابایی (مهران) هم گفتیم ولی متاسفانه نتونستند بیان جاشون خیلی خالی بود نهار لوبیا پلو خوردیم و بعدش هم آش ، اونم آشی که مامانی پخته بود ولی بابا مهران دوباره روی منقل حسابی گذاشت و بادش زد تا ذغالی بشه و نزدیک یک ساعت تمام خودشو سرگرم کرده بود جات خیلی خالی بود بلال هم زدیم به بدن ایشالا دفعه بعد دفعه بعد با شما جیگر مامان         ...
20 خرداد 1393
1