روژيناي ماروژيناي ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

خاطرات طلایی خوشمزه ترین نی نی دنیا

يك تا دوماهگي

جوجه كوچولو سلام عزيز دل مامي امروز فرصتم براي نوشتن مطلب خيلي كمه و فقط ميتونم برات عكس بزارم  الاناست كه بيدار بشي و براي همين ميخوام سريع كارمو تموم كنم و به شما گل دخترم برسم  اگر فرصت كردم توضيحاتشو بعدا اضافه ميكنم اين عكس اولين شب يلداي خانوم خانوماست كه خونه بابايي مظفر بوديم اين لباسم كادو گرفتي   اين لباسم خونه بابايي نبي كادو گرفتي     اينجام رفتي روي پاي پسر عمه جان آقا آرين لالا كردي ....خوش ميگذره  جوجه طلايي من؟؟؟   عكسش الان نيست ميام دوباره ميذارمش ولي اينم يه عكس ديگه كه آرين جون دست شما رو گرفته تا ببيني چقدر دستت كوچولو تر از ارين بوده (...
3 دی 1393

چهل روزگي روژينا جون

رز كوچولوي من سلام ، همين الان كه دارم اين مطلبو مينويسم شما روي پاي من خوابيدي البته از اين خواب كوچولو ها كه بسته بودن چشمات كلا پنج دقيقه بيشتر طول نميكشه و منم لب تاپ رو گذاشتم روي پام تا از اين فرصت كوتاه استفاده كنم و يكمي از جريانات اين سه هفته اخير بگم  مامان جون ميشه گفت از 17 18 روزگي به بعد شما مدلت يكمي عوض شد و شبا دير ميخوابيدي... و مثل بيشتر ني ني هاي هم سن خودت دل درد و نفخ داشتي البته نه خيلي ، ولي خب اينقدر بود كه شبا آروم نخوابي و به دنبال اين منم با شما بيدار بودم يا توي گهواره تكونت مي دادم يا روي پا ... در اين بين ماماني ها و بابا مهران و حتي بابايي نبي هم كمكم كردند و شما رو آخر شب يا صبح ...
29 آذر 1393

اين چند روز

سلام تربچه ي مامان خوبي عزيز دلم امروز 24 امين روزتولد شماست و من كلي به بودنت تو زندگيم عادت كردم و شدي همه زندگي من و بابا مهران يه چند روزي ميشه كه به وبلاگت سر نزدم و علتش اين بود كه خونه ماماني ملكه بوديم و فرصت و امكانش رو نداشتم ،اون چند روز ماماني و بابايي كلي با نوه اشون حال ميكردند و حسابي سرگرم بودن اينم چند كادوي ديگه كه مهموناي خوبمون براي شما آوردن مامان جونم با اينكه من لحظه لحظه باهات بودم و هستم ولي تغييرات كوچولويي كه داري ميكني برام خيلي خيلي جذابه  اينارو مينويسم كه وقتي بزرگ شدي خودتم بخوني و كلي كيف كني ! مثلا وقتي يك هفته ات بود عطسه هات شبيه فوت بود و من كلي حال ميكردم ان...
8 آذر 1393

10 روز اول تولد ني ني

سلام مامان جونم خوبي خانومم؟ قربونت برم كه هنوز چيزي نگذشته اينقدر ناز و كرشمه داري كه دل همه مونو بردي امروز يازده روزه كه شما زندگي مارو شاد تر كردي و من و بابا مهران از بودن شما خيلي خوشحاليم  بابا مهران روز ششم  رفت و شناسنامه شما رو گرفت و بعدشم با يه كيك خوشگل اومد خونه و چون خيلي دوست داشت دخترش بچه شمرون باشه ، محل صدور شناسنامه ات رو شميران زدند نفسم شش روزگي ات مبارك       روز دهم تولد شما هم كلي مهمون دعوت كرديم و جشن ده روزگي تولد شما رو گرفتيم  اينم گيفتاي  جشن روز دهم تولدت عزيزم     اينم كيكي كه عمه م‍ژگان براي شما گرفتند ...
24 آبان 1393

اولين عكساي دختر گلم

  عكساي خانوم خوشگل ما توي ده روز اول تولد اين اولين عكس زندگيته مامان جون - ساعتاي اول زندگيت - دقيق تر بگم در اين لحظه 2 ساعت و 30 دقيقه سن داشتي     اينم دومين عكست - قربون چشماي پف دار و لپ هاي تپلي ات  بره مامي اينجام يه تريپ شير خوردي و سرحال شدي و يواشكي چشماتو بازكردي ببيني دنيا چه خبره     و اينم روز دوم زندگي روژينا جونم   اينم رو‍ژينا در روز سوم   و اما روژزينا در روز چهارم زندگي   روژينا در روز پنجم در حال رفتن به بيمارستان جهت معاينات غربالگري     روژينا جونم در روز ششم  ...
22 آبان 1393
1