روژيناي ماروژيناي ما، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات طلایی خوشمزه ترین نی نی دنیا

اولین کادوهای تولدت

اول از همه ممنون ازهمه که بهمون کلی تبریک تلفنی و حضوری گفتن واسه به دنیا اومدن شما گل دختر و بعدشم کادوهای قشنگت :    این گردنبند رو مامانی ملکه و بابایی مظفر به شما هدیه دادند      این گردنبند رو هم مامانی اعظم وبابایی نبی به شما هدیه دادند و سیسمونی که عکساشو برات گذاشتم     این گوشواره کیتی رو هم عمه مژگان جون بهت هدیه دادن     این سبد ظروف كيتي و عروسكش رو هم خيلي خوشگل تزيين شده دایی امید جون بهت هدیه دادن   اینم کادوهای مامانی ، که مامانی و بابایی ها به مامان جون هدیه دادن         ...
21 آبان 1393

لحظه ديدار

لحظه ديدار تو قشنگترين فرشته آسماني ، بي شك بهترین و ناب ترین لحظه در زندگی من بود و مطمئنم برای هر مادری اولین باری که فرزندش رو در آغوش میکشه همینطور خواهد بود ! روز تولد تو ، هدیه آسمانی ، وقتی که تورو تو یه تخت صورتی کوچولو که بالاش نوشته مبارکه دختره     و یه پتوی سفید با عکس با اسفنجی داشت آوردند تو اتاق من ، از شدت خوشحالی وقتی تورو دادن تو بغلم فقط تو دلم خدارو شکر میکردم که تو سالمی ولبخند زنان اشک میریختم و از اینکه خدا منو لایق مادر شدن دونسته خوشحال بودم  خیلی حس خوبی بود  وقتی خانوم پرستار تورو گذاشت روی بدنم تا بهت شیر بدم ، حس وابستگی که به تو توی این 9 ماه پیدا کرده بود...
20 آبان 1393

خاطره روز تولد روژینا خانوم

سلام عزیز دل مامان سلام هستی من سلام همه زندگی و دنیای مامان و بابا الان که دارم این مطالبو برات می نویسم خونه مامانی اعظم ایم و شما آروم مثل یه فرشته تو فاصله نیم متری من لالا کردی خاطره روز تولد تو يكي از بهترين و به يادموندني ترين خاطرات زندگي منه هر چند من اين روز رو هيچ وقت فراموش نخواهم كرد ولي ديدم بهتره الان كه خوب يادمه خاطره اون روز رو برات بنويسم  تا به يادگار بمونه ... صبح روز سه شنبه 13 آبان (عاشورا) بود كه من طبق معمول شب هاي قبلش به دليل كهير دوران بارداري بيدار بودم تازه ساعت 5 خوابم برده بود و ساعت 6 دخترم با چند تكون كوچولو بيدارم كرد كه مامان جونم بيدار شو من ميخوام بيام بابا مهران رو بيدار كردم...
18 آبان 1393

شمارش معكوس براي ملاقات جوجه طلايي

سلاااااااام جوجه طلايي مامان  خوبي عزيز دلم از تكونايي كه تو دل ماماني ميخوري معلومه حالت خوبه ، فقط نميدونم چرا اصلا حال دنيا اومدن نداري امروز شنبه 10 آبان رفتيم مطب خانم دكتر اخوان و دكتر گفتند دختر خانوم شما خودش قرار نيست به ا ين زودي بياد و با توجه به خارش هاي كه مامي به خاطر كهير دوران بارداري و گرمي زدم موندن زياد هم به صلاح نيست و گفتند تا آخر هفته صبر كنيم اگر خودت قدم رو چشم ما گذاشتي كه چه بهتر ( ميدوني كه مامي دوست داشت شما با اختيار خودت تشريف فرما بشي و دنياي من و بابا جون رو زيبا تر كني ولي ظاهرا نچ ، حالشو نداري ) اما اگر نيومدي پنج شنبه صبح بستري بشم و طي يه عمل جراحي شما رو راهي دنيا كنيم . هر...
10 آبان 1393

بخش دوم سیسمونی

و اما قسمت دوم سیسمونی دخترم که لباسای رنگارنگ و خوشگلته اول از همه چشم نظر های عشقم                           این شنل و کلاهت رو خیلی دوست دارم                                    اینا هم روسری ها و چادر دخترمه              ...
7 آبان 1393

بخش اول سیسمونی

سلام دختر قشنگم و 3/100 گرمی من  سلاااااااااام عزیز دل مامان امروز شما تو هفته 38 هستی و احتمالا کمتر از دو هفته دیگه تو بغل مامی و بابا مهرانی ميدوني كه برای ما خیلی جذابه زود تر روی ماه دخترمونو ببینيم و داريم واسه بغل كردن و بوسيدنت لحظه شماري ميكنيم. بالاخره کارای اتاقت تموم شد و مامی تونست از وسایلت عکس بگیره عکسای سیسسمونی خانوم خانوما رو که مامانی اعظم و بابايی نبي حسابی برای تهیه اش مارو خجالت دادن و زحمت های اصلیش گردن مامانی بود رو برات اینجا میذارم تا سیسمونیت برات یادگاری بمونه  امیدوارم خوشت بیاد و موقع استفاده اشون حسابی لذت ببری عکسا توی ادامه مطلبه  اول از همه میریم سراغ : درب و...
4 آبان 1393

عدس پلو نذر ماه رمضان

سلام عسل مامان سلام دختر مامان خوبي خانومم؟ امسال ماه رمضان يكمي سخت تر از سالهاي پيش گذشت چون هوا خيلي گرم بود بيچاره بابا مهران و  ماماني و بابايي و خان دايي و دايي عابد هلاك شدند ولي با همه سختي ها دست ماماني درد نكنه كه با زبون روزه برامون عدس پلوي نذري تورو پخت، اونم  چه عدس پلويي از سال ديگه خودتم پيشمون هستي و داري شيطوني ميكني عدس پلو رو پختيم و براي جلسه صندوق توي پارك كوروش بين اعضاي جلسه پخش كرديم  و به ماماني  و عمه مژگان هم داديم. انشااله خدا قبول كنه نذر گل دخترمون رو... اينم عكس عدس پلو نذر ماه رمضان 93     ...
4 مرداد 1393

آش ویارونه

سلام نفس مامي  سلام عشق مامي امروز ميخوام برات از آش ويارونه اي كه ماماني اعظم برات پخته بنويسم ، روز 6 تير 93 جاي شما خالي با كمك ماماني براي شما خونه ماماني آش ويارونه پختيم  و كلي مهمون دعوت كرديم و كلي هم رقصيديم و خوشحال بوديم كه قراره شما به زودي  توي خونمون قدم هاي مباركتو بذاري... اون روز ماماني خيلي زحمت كشيد و آش رشته - دلمه - الويه (ويارونه هميشگي مامي ) رو درست كرد يه ميز قشنگ به كمك خاله مرضیه و زندايي مامي چيديم مهموناي خوبمون هم زحمت كشيدند و تشريف آوردن و شرمنده مون كردن و برامون كادوهاي قشنگ و لباساي رنگارنگ آوردن. كه دست همگي شون درد نكنه.     &...
7 تير 1393

پارک لویزان

سلام هستی من  یه روز صبح که هوا خیلی خوب و بهاری بود با مامانی اینا تصمیم گرفتیم نهار ببریم پارک و آش بخوریم البته به مامانی و بابایی (مهران) هم گفتیم ولی متاسفانه نتونستند بیان جاشون خیلی خالی بود نهار لوبیا پلو خوردیم و بعدش هم آش ، اونم آشی که مامانی پخته بود ولی بابا مهران دوباره روی منقل حسابی گذاشت و بادش زد تا ذغالی بشه و نزدیک یک ساعت تمام خودشو سرگرم کرده بود جات خیلی خالی بود بلال هم زدیم به بدن ایشالا دفعه بعد دفعه بعد با شما جیگر مامان         ...
20 خرداد 1393