هشت ماهگي ماه من
اينم از كيك هشت ماهگي
و شيطنت دختر گلي كه دست زد به كيك و يه تيكه اش رو كرد تو دهنش
اينم نذر امسال مون همراه آش و شله زرد ماماني توي پارك انديشه
يك شب هم كه با ماماني اينا رفتيم افطار سفره خونه صوفي ، يه شب به ياد موندني
اينجام كه داري سعي ميكني از تخت بياي پايين ، ظاهرا دوست داري بازم يه بلايي سرت بياد دخترم... آره؟؟؟؟
اينم از آب تني تابستوني توي حياط خونه اراك ؛خيلي حال داد
قربونت برم كه تو هم مثل مامان عاشق عروسي هستي و تا صداي آهنگ زياد مي شنوي شروع ميكني به جيغ زدن و دس دسي
بعله عزيزم دست سي هم ياد گرفتي با اون دستاي كوچولوت
درست وقتي هشت ماه و يازده روزه بودي سينه خيز رفتنت كامل شد و به جلو حركت كردي
گاهي هم چهار دست و پا ميري البته فقط در حد دو سه گام
خيلي دلت ميخاد راه بري و وقتي دستهات رو ميگيرم چنان مرتب قدم برميداري كه كلي خوشحال ميشم
اينقدر وقتي بچه ها رو ميبيني خوشحال ميش و لبخند مهربوني ميزني كه مطمئنم بزرگ هم كه شدي خيلي خوب ميتوني با بچه ها ارتباط برقرار كني و دوستاي خوبي داشته باشي
و اما بگ از كنجكاوي هات كه كم كم داره زياد ميشه
و كمك كردن هات به من تو كار خونه؛ خوبه كه هستي كمكم كني