اولین ها
سلام عزيز دل ماماني ،سلام هسته آلبالوی من
الان كه دارم برات اين وبلاگو مينويسم شما هنوز توراهي و
من و بابايي منتظريم زود تر روي ماه دختر خوشگلمونو ببينيم.
اولين باري كه من و بابايي ازوجود شما مطلع شديم روز 18 اسفند 92 ساعت 7:30 بود... دقيقا
قبل از اينكه بريم سر كار رفتيم آزمايشگاه صدرا و نتيجه جواب آزمايشو گرفيتيم و فهميديم ديگه
داريم ميشيم يه خانواده سه نفري...
اولين باري كه صداي قلب دخترم نازمو شنيدم و شكل كوچولو شو ديدم 11 فروردين 93 بود .
اولين باري كه من و بابايي فهميديم ني ني كوچولومون جنسيتش چيه !! 5 خرداد 93 بود
(16 هفته و 3 روز)
یه فرشته طلایی
با اینکه من و بابایی خیلی دلمون میخواست بریم سونو گرافی سه بعدی ولی از اونجایی که نگران سلامتی شما بودیم ، بخاطر حفظ سلامتی ات این کار رو نکردیم و ریسک نکردیم
ببخشید که عکسای سونو خیلی واضح نیست
اولين باري كه به دل ماماني يه تلنگري زدي كه ماماني من هستما 31 خرداد 93 بود و اون
موقع بود كه يهويي من دلم ريخت وقتي يك تكون كوچولو تو دلم حس كردم ،اون روز مسابقه
فوتبال ايران- آرژانتين جام جهاني 2014 بود و موقعي كه ايران گل خورد شما هم يه تكوني خوردي
(بی نظیر ترین حس دنیا تکون های یه نی نی تو دل مامانشه که من تصور نمیکردم اینقدر برام جذاب باشه)
اولين باري كه بابايي كه دست و پاهاي كوچولوي دختر گلشو تو تصوير سونوگرافي ديد29 تير 93
بود (23 هفته و 6 روز)
قربونت برم که اون موقع فقط 563 گرم بودی
اولين باري كه تكون هات ديگه شبيه حركت تو دل ماماني شد 16 مرداد 93 بود آخه ماماني
گرما زده شد و يكي دو روزي مريض بودم و خيلي غذا نميخوردم ، و احتمالا شما هم گرسنه
و ناراحت شده بودي و حركتت بيشتر شد.
اولين باري كه ماماني اعظم هم شكل نوه خوشگل شو توی سونو ديد 31 شهريور بود و اون روز دكتر به ما صورت نازت و دست و پاهات و كليه اندام هات و نشون داد كه خدارو شكر سالم بودي
حالا کلی بزرگ شده بودی و نزدیک به 2 کیلو وزن داشتی عشق مامان
علی رغم اینکه خیلی دلم تاپ تاپ میکنه واسه دیدن و بغل کردنت
خیلی هم دلم برای تکون هایی که تو دلم میخوردی تنگ میشه
اميدوارم به زودي بتونم اسم خوشگلتو صدا كنم و صداي نفس هاتو بشنوم زندگي من .